همیشه فکر میکردم بعد از گرفتن پروانه وکالت، همهچیز رو میدونم! ولی وقتی برای اولین بار وارد دادگاه شدم، فهمیدم وکالت، فقط حفظ قانون و مواد نیست.
پروندهای که گرفتم، مربوط به یک کارگر ساده بود که حقوق چند ماهش رو نگرفته بود. ساده بود، بیادعا، و امیدوار به عدالت.
جلسه شروع شد. طرف مقابل، وکیل با سابقهای بود با کت و شلوار اتوکشیده و چندین سال تجربه. راستش کمی جا خوردم. ولی یادم اومد چرا وکیل شدم.
آروم و مطمئن دفاع کردم. نه از روی قدرت بیان، بلکه از دل. قاضی با دقت گوش داد. چند روز بعد، رأی صادر شد: کارفرما محکوم شد به پرداخت حقوق معوقه.
اون لحظهای که موکل با لبخند گفت «خدا خیرت بده»، ارزش تمام فشارها و اضطرابها رو داشت.
از اون روز به بعد فهمیدم هر پرونده، فقط یک کاغذ نیست؛ گاهی سرگذشت یک زندگیه